دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در 23هزارگزی شمال خاوری نوبران و 27هزارگزی راه عمومی با 228تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در 23هزارگزی شمال خاوری نوبران و 27هزارگزی راه عمومی با 228تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
رشک آورنده. حسود و رشک برنده. (ناظم الاطباء). به معنی حسود است. (از شعوری ج 2 ورق 5). رشکور. رشکین. (یادداشت مؤلف) ، گاهی به معنی غیور و باتعصب آید. (از شعوری ج 2 ورق 5)
رشک آورنده. حسود و رشک برنده. (ناظم الاطباء). به معنی حسود است. (از شعوری ج 2 ورق 5). رشکور. رشکین. (یادداشت مؤلف) ، گاهی به معنی غیور و باتعصب آید. (از شعوری ج 2 ورق 5)
حسادت کردن. حسد ورزیدن. رشک کردن. (یادداشت مؤلف). غار. غیر. (دهر). رشک خوردن. حسد بردن. رشکین شدن. (ناظم الاطباء). اضباب. (منتهی الارب) : همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب. ابوطاهر خسروانی. خنک آن کسی را کز او رشک برد کسی کاو به بخشایش اندر بمرد. عنصری. همی رشک برد از زن خویش مرد گه حملۀ مردوار علی. ناصرخسرو. در بزم رشک برده از او شاخ در خزان در بذل شرم خورده از او ابر در بهار. انوری. سیمرغ به نامه بردن فتح می رشک برد کبوتران را. خاقانی. رشک بر دوست بر فزونتر از آنک بر زن اختیارکردۀ خویش. خاقانی. ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش ازین. خاقانی. دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند. سعدی. دانی کدام خاک براو رشک می برم آن خاک نیک بخت که در رهگذار اوست. سعدی. فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی. سعدی. دوش بر نعش رفیعی رشکها بردم که تو همرهش گریانتر ازاهل عزا می آمدی. رفیعی (از آنندراج). نأل، ناءل، ناءلان، نئیل، رشک بردن و بد خواستن کسی را. (منتهی الارب) ، غبطه خوردن. (یادداشت مؤلف)
حسادت کردن. حسد ورزیدن. رشک کردن. (یادداشت مؤلف). غار. غیر. (دهر). رشک خوردن. حسد بردن. رشکین شدن. (ناظم الاطباء). اضباب. (منتهی الارب) : همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب. ابوطاهر خسروانی. خنک آن کسی را کز او رشک برد کسی کاو به بخشایش اندر بمرد. عنصری. همی رشک برد از زن خویش مرد گه حملۀ مردوار علی. ناصرخسرو. در بزم رشک برده از او شاخ در خزان در بذل شرم خورده از او ابر در بهار. انوری. سیمرغ به نامه بردن فتح می رشک برد کبوتران را. خاقانی. رشک بر دوست بر فزونتر از آنک بر زن اختیارکردۀ خویش. خاقانی. ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش ازین. خاقانی. دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند. سعدی. دانی کدام خاک براو رشک می برم آن خاک نیک بخت که در رهگذار اوست. سعدی. فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی. سعدی. دوش بر نعش رفیعی رشکها بردم که تو همرهش گریانتر ازاهل عزا می آمدی. رفیعی (از آنندراج). نَأل، نَاءَل، نَاءَلان، نَئیل، رشک بردن و بد خواستن کسی را. (منتهی الارب) ، غبطه خوردن. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین با 401 سکنه. آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین با 401 سکنه. آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جبال اشکنبر، نام کوههائی است در آذربایجان. حمدالله مستوفی ذیل اهر آرد:آبش از رودی که بدانجا منسوب است، از جبال اشکنبر برمیخیزد. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 83)
جبال اشکنبر، نام کوههائی است در آذربایجان. حمدالله مستوفی ذیل اهر آرد:آبش از رودی که بدانجا منسوب است، از جبال اشکنبر برمیخیزد. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 83)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)